رعایت نکن حال و روز مرا برای من از خشم دریا بگو برای من از نفت و از شعله ها ...از آن هُرم و انبوه گرما بگو تو رفتی که دنیا بخندد به ما چرا گریه شد سهم فردای ما چه شدآب آتش گرفت و تنت ، در آن سوخت خاموش و تنها ؟ بگو همان صبح ، صبح پر از ماجرا که از زیر قرآنِ من رد شدی نگاهت پر از راز بود و دلم ، فروریخت ... از راز مانا بگو همان شب که کشتی ات آتش گرفت خیالم پر از بیم بود و امید تو از عرشه بالا پریدی و من، نشستم به خاک سیه ... ها بگو بگو روح برگشته پیش خدا ، بگوعرش زیباتر است از زمین! بغل کرده بالانشینی تو را ، از آغوش گرم مسیحا بگو بیا پیش ایوانِ دلواپسی دوباره نشینیم و صحبت کنیم من و شروه خوانی برای غمت تو از آخر رنج دنیا بگو (رضامحمدصالحی)